شبي در خواب ديدم مادرم را گل ياس سفيد پرپرم را
ز بهر جايگاه پر جلالش نمودم شكر رب داورم را
هويدا گشت چون رخسار نيلي ببستم هر دو چشمان ترم را
ز بعد سالها درد جدايي گرفتم در بغل آن دلبرم را
بگفتا دارمت پند و حديثي نمودم گوش از پا تا سرم را
به تاخير نمازت از سر وقت مكدر مي كني تو خاطرم را
به علم و دانشت هر دم بيفزاي عمل كن سيره پيغمبرم را
تو گر باشي مرا نيكوي فرزند بگيرم هر دمي بالا سرم را
دل راضي نشد سير از وصالش شكسته داغ او بال و پرم را